
از پیچ آخرین پاگرد
تا بالای پله ها
آنجا که با پیراهن آبی
در چهارچوب چوبی
دست هایت را باز کرده ای به تمام
تا صدای قلبت را توی ریه هایم بکشم
جاذبه ی زمین دو سویه می شود
دستپاچگی ِ نزدیک شدن به احتمالِ بوسه ای
با چشم هایی بسته
که هنوز نچشیده ام
دنباله ی مانتویم را پایین می کِشد انگار از پشت
و آغوشِ آبی ِ بالای پله ها
بالا می برد ام
.
.
.
آن مانتو
آن شال
چه رنگی بودند آن شب؟
من همیشه فقط تصویر روبرو را دیده ام!
"مهدیه لطیفی"